آن مشرف خواطر و اسرار آن مقبل اکابر و ابرار آن سفینه بحر عشق آن سکینه کوه صدق آن ازکون فارغ شیخ ابوالحسن الصایغ رحمةالله علیه در مصر مقیم بود و از بزرگان اهل تصوف و یگانه وقت بود وبوعثمان مغربی گفتی هیچکس را نورانی تر از بویعقوب نهرجوری ندیدم و بزرگ همت ترا از ابوالحسن الصایغ.


ممشاد دینوری گفت: در بادیۀ ابوالحسن الصایغ را دیدم نماز می کرد و آن کر کس بر سر او سایه می داشت ابوالحسن را پرسیدند از دلیل کردن شاهد بر غایب گفت: استدلال چگونه توان کرد از صفات کسی که او را مثل باشد بر آنکه او را مثل نباشد.


و ازو پرسیدند از معرفت گفت: منت دیدن است در کل احوال و عجز گزاردن شکر نعمتها به جملۀ وجود و بیزاریست از پناه گرفتن و قوت یافتن از همه چیزها.


ازو پرسیدند که صفت مرید چیست گفت: آنست که حق تعالی فرموده است ضاقت علیهم الارض بما رحبت وضاقت علیهم انفسهم یعنی زمین بابسط و فراخنایی خود تنگست بر مریدان و تن ایشان بر ایشان تنگ گشته است گرد جهانی می طلبند بیرون هر دو عالم.


و گفت: اهل محبت بر آتش شوق که به محبوب دارند تنعم می کنند بیشتر و خوشتر ازتنعم اهل بهشت.


و گفت: دوست داشتن تو خویش راهلاک کردنست خویش را.


و گفت: احوال خود بدو نمی بود چون باستاد حدیث نفس شد و ساختن طمع گشت و این سخن پسندیده است که هرچه نفس رادر آن مدخل پدید آید آن کدورت منی تصفیۀ آنرا تباه کند.


و گفت: تمنا وامل از فساد طبعست رحمةالله علیه.